قرآن و زندگی

مطالب وبلاگ از عرفان وقرآن است

حدیث

احادیثی زیبا

امام رضا (علیه السلام) می فرماید : «از لذتهای دنیا بهره ای برای خود قرار بدهید از راه حلال ، و از راهی که به شرافت و مروت شما آسیب نرساند و در آن اسراف نباشد و با این گونه لذت‌های مشروع بر امور دین کمک بگیرید.»

 


امام علی :

دنیا دو روز است
یك روز با تو
یك روز علیه تو
روزی كه با توست مغرور مشو
روزی كه علیه توست صبور باش

 


 

خرد مندترین انسان کسی است که از بی خرد ها الگو بگیرد (امام صادق)

[ پنج شنبه 26 بهمن 1391برچسب:حدیث,حدیث های زیبا,حدیث ها, ] [ 11:7 ] [ حسین ] [ ]
داستان ابلیس و مرد عابد

ابلیس و مرد عابد

در میان بنی اسرائیل عابدی بود. وی را گفتند:« در جایی درختی است و قومی آن را می پرستند» عابد خشمگین شد، برخاست و تبر بر دوش نهاد تا آن درخت را قطع کند. ابلیس به صورت پیری ظاهرالصلاح، بر مسیر او مجسم شد، و گفت:« ای عابد، برگرد و به عبادت خود مشغول باش!!!» عابد گفت:« نه، بریدن درخت اولویت دارد» مشاجره بالا گرفت و درگیر شدند.

عابد بر ابلیس غالب آمد و وی را بر زمین زد و بر سینه اش نشست. ابلیس در این میان گفت: «دست بدار تا سخنی بگویم، تو که پیامبر نیستی و خدا بر این کار تو را مامور ننموده است، به خانه ات برگرد، تا هر روز دو دینار زیر بالش تو بگذارم؛ با یکی معاش کن و دیگری را به نیازمندان انفاق نما و این بهتر و صواب تر از قطع آن درخت است»؛ عابد با خود گفت :« راست می گوید، یکی از آن به صدقه دهم و آن دیگر هم به معاش صرف کنم» و برگشت…...
بامداد دیگر روز، دو دینار دید و بر گرفت. روز دوم دو دینار دید و برگرفت. روز سوم هیچ دیناری نبود. خشمگین شد و تبر برگرفت. باز در همان نقطه، ابلیس پیش آمد و گفت: «کجا؟» عابد گفت:«تا آن درخت را قطع نمایم »؛ گفت«دروغ است، به خدا هرگز نتوانی به قطع آن» با هم درگیر شدند. ابلیس عابد را بیفکند چون گنجشکی در دست!!! عابد گفت: « دست بدار تا برگردم. اما بگو چرا بار اول بر تو پیروز آمدم و اینک، در چنگ تو حقیر شدم؟»
ابلیس گفت:« آن وقت تو برای خدا خشمگین بودی و خدا مرا مسخر تو کرد، که هرکس کار برای خدا کند، مرا بر او غلبه نباشد؛ ولی این بار برای دنیا و دینار خشمگین شدی، پس مغلوب من گشتی
.

نظر خود را راجع به مطلب بگویید

[ پنج شنبه 26 بهمن 1391برچسب:ابلیس و مرد عابد,حکایت ابلیس و مرد عابد,ابلیس, ] [ 10:57 ] [ حسین ] [ ]
آزاد کرده خدا

فضای غمناک گورستان، که پیکرهای مردگان را در آغوش گرفته بود،شب ها،وحشت و هول بیشتری داشت و کمتر کسی جرأت می کرد،به آن سرزمین خاموش وارد شود،اما گاهی افراد نگون بختی بدون بیم و هراس به آن وادی سکوت قدم می گذاشتند و حتی به مردگان بی دفاع هم رحم نمی کردند!

معاذ بن جبل، که از یاران ممتاز پیامبر(ص) بود،در حالی که سخت اشک می ریخت،به خانه پیامبر(ص) وارد شد و آن گاه، که حضرت از علّت گریه او سؤال کرد؛گفت:جوان زیبایی را مقابل در خانه مشاهده کردم،که چون مادر فرزند مرده ای،به وضع جوانی خود گریه می کرد و می خواست وارد خانه شود.

جوان با اجازه پیامبر(ص) وارد شد.سلام کرد و جواب شنید و در پاسخ به سؤال پیامبر(ص) که علت گریه او چیست گفت:گناه بزرگی کرده ام،که اگر خداوند مرا به بخشی از آن مؤاخذه کند،اهل دوزخ خواهم بود!

پیامبر(ص)فرمودند:مگر گرفتار شرک و الحاد نسبت به خدا شده ای؟

جوان پاسخ داد:هرگز به چنین فکر انحرافی مبتلا نشده ام.

پیامبر(ص)فرمودند:مگر مرتکب آدم کشی و قتل نفس شده ای؟

وقتی،جوان پاسخ داد:نه،پیامبر(ص) فرمودند:اگر به اندازه کوه ها هم گناه کرده باشی،خدا آنها را می آمرزد.

جوان گفت:گناه من از کوه ها هم بزرگ تر است!

پیامبر(ص) فرمودند:اگر گناهت به اندازه زمین های هفتگانه،دریاها،درختان و همه مخلوقات زمین هم باشد،خدا می بخشد!

وقتی جوان گناه خود را بزرگ تر از اینها هم،اعلام نمود،پیامبر(ص) ناراحت شد و فرمودند:ای جوان! آیا گناه تو بزرگ تر است یا پروردگار تو؟

جوان گفت:هیچ چیز از پروردگار من بزرگ تر نیست،او از همه چیز بزرگ تر است.

پیامبر(ص) فرمودند:مگر برای آمرزش گناهان بزرگ،جز خدای بزرگ کسی هست؟

وقتی جوان جواب مثبت داد،رسول خدا(ص) سؤال کردند:ای جوان! مگر چه گناه بزرگی مرتکب شده ای که این قدر آشفته و پریشانی؟!

جوان؛با ناراحتی زیاد اعتراف کرد:«ای رسول خدا(ص)، من آدم تیره بختی هستم،مدت هفت سال،قبرهای مردگان را می شکافتم و کفن های آنان را سرقت می کردم،یکی از شب ها وقتی قبر دختر جوانی را شکافتم و پس از در آوردن کفن،جنازه او را کنار قبر رها کردم،شیطان مرا وسوسه کرد، که به او تجاوز کنم! پس از آن،وقتی در حال بازگشت بودم،از سوی او ناله دردناکی شنیدم، که از شکایت در پیشگاه پروردگار عالم با آن وضع دردناک در روز قیامت و عذاب الهی وعده می داد،با این گناه بزرگ،آیا من راه نجاتی دارم؟!»

رسول خدا(ص) با شنیدن این داستان دردناک و گناه بزرگ،به قدری ناراحت شد،که اورا فاسق نامید و با رعایت مصلحت و چاره جویی واقعی از خود دور گردانید،تا خود به جبران گذشته اقدام کند.

جوان،در حالی که از عذاب الهی سخت به خود می پیچید،خانه را ترک نمود،به بازار «مدینه» رفت،مقداری آذوقه و مواد خوراکی تهیه کرد و برای راز و نیاز سر به بیابان گذاشت!او،به یکی از کوه های اطراف مدینه رفت،لباس ژنده ای پوشید،دست های خود را با زنجیر به گردن بست و ناله ها و ضجّه های دلخراشی سر داد! او پیوسته اشک می ریخت و ناله می زد،که ای خدای بزرگ! این بنده شرمنده توست، خودت که به وضع خراب وی آگاهی،اکنون،از اعمال زشت خود سخت،پشیمان است و چشم امید به رحمت بی منتهای تو دوخته است،آیا او را می رانی و از درگاه خویش محروم می کنی؟

این آه و زاری و این ناله های دردمندانه و سوزناک و این خواهش و التماس به درگاه خدای مهربان،چهل شبانه روز،در آن کوه ادامه یافت و از خداوند می خواست،که جرم و گناه بزرگ او را ببخشاید،تا از عذاب قیامت نجات یابد.

بدین مناسبت و به نشانه قبولی توبه او با آن ناله ها و پشیمانی واقعی،آیه قرآن نازل شد:«و الذین إذا فعلوا فاحشة؛أو ظلموا أنفسهم ذکروا اللّه؛فاستغفروا لذنوبهم…؛نیکوکاران؛کسانی هستند که اگر عمل زشی انجام دهند یا در حق خویش ستم روا دارند،به یاد خدا می افتند و برای گناهان خود تقاضای بخشایش می کنند و جز خدا کیست،که گناهان را ببخشد؟و نیز این گونه افراد در حالی که دانایی دارند،اصرار بر گناه هم نمی کنند،پاداش اینان،آمرزش پروردگار و بهشت هایی است که زیر (درختان) آنها،نهرها جاری است…».(سوره آل عمران،آیات 136 ـ 135)

با نزول این آیات قرآن،پیامبر(ص) از خانه خارج شد و به جست و جوی جوانی که به خاطر چاره جویی جدّی او را از خویش دور کرده بود پرداخت.

معاذ بن جبل،به آن حضرت اطلاع داد:شنیده ایم آن جوان،در فلان کوه به گریه و ناله و حال استغفار و درخواست پذیرش توبه از پیشگاه خداوند به سر می برد.

پیامبر(ص)با گروهی از اصحاب روانه شدند و به بالای کوه رفتند،بهلول هم چنان مشغول گریه و ناله و تقاضای آمرزش گناه بزرگ خود از درگاه خداوند بود،مشاهده کردند وی،در مدت این چهل شبانه روز،آن قدر زیر آفتاب گریه و ناله کرده، که ضعیف و لاغر گردیده،مژه های چشم او از گریه زیاد ریخته و هم چنان با پشیمانی از گناهان گذشته،به رحمت الهی چشم دوخته و انتظار بخشایش خداوند مهربان را می کشد.

در آن حال،پیامبر (ص) وهمراهان نزد او رفتند،آن حضرت زنجیر را از دست و گردن او باز نمود، گرد و غبار از سر و صو رتش پاک کرد،و با یادآوری آیات قرآن،که در بالا گذشت،مژده آمرزش گناهان و بهشت را به وی داد،و او را آزاد کرده خدا از آتش دوزخ اعلام کرد.

پیامبر(ص) آنگاه خطاب به یاران فرمودند:توبه باید این گونه باشد،که بهلول به خاطر پاک شدن از گناهان انجام داده و قرآن مژده پذیرفته شدن آن را اعلام نموده است.1

این مرد در تاریخ،به بهلول نبّاش[یعنی کسی که برای کفن دزدی،قبرها را می شکافت] معروف شد.

1.تفسیر نورالثقلین،ج 1، ص 393، بحارالانوار، ج 6، ص 26.

 

 

عکس : بهشت یا جهنم؟ انتخاب کنید!
[ دو شنبه 18 دی 1391برچسب:, ] [ 15:46 ] [ حسین ] [ ]
ابلیس و امام سجاد

شبی  از شبها حضرت امام سجاد(ع)در نماز بودندو با خلوص نیت خدا را عبادت می کردند .شیطان خواست کاری کند که امام را از نماز و عبادت منصرف کند ،حتی به کوتاه کردن نماز باشد.شیطان به شکل ماری بزرگ درآمده و جلوی امام رفت و آمد می کرد تا امام را بترساند ولی حضرت ملتفت او نشد.داخل سجاده ی امام آمده ،باز ایشان متوجه نشد.پس از آن انگشت پای امام را در دهان گرفت و فشار داد به طوری که پای امام مجروح شد .باز آن حضرت متوجه نشد و نماز خود را به پایان رسانید .بعد از آن حضرت دانست که آن شیطان است و او را لعن کرد و فرمود دور شو و باز متوجه نماز و عبادت شد .ناگهان صدایی شنید که می گوید:انت زین العابدین (تو زینت عبادت کنندگان هستی) و آن را سه بار تکرار کرد .و از آن بعد حضرت با این اسم ملقب شد و در میان مردم مشهور شد.

 

عکس های زیبا از قرآن کریم

[ یک شنبه 17 دی 1391برچسب:, ] [ 19:36 ] [ حسین ] [ ]
شیطان و زن نمازگذار

 

خواسته ی شیطان  از یک زن هنگام نماز:
در زمان حضرت عیسی بن مریم زنی پرهیزگار و با خدا بود .وقت نماز هر کاری را رها می کرد و مشغول نماز می شد .روزی مشغول پختن نان بود که صدای اذان را شنید و مشغول نماز شد.شیطان شروع به وسوسه ی او کرد و گفت :ای زن تا تو نمازت تمام شود ،همه ی نان هایت خواهد سوخت.زن در دل خود جواب داد:اگر همه ی نان ها بسوزد ،بهتر از این است که در روز قیامت تنم در آتش دوزخ بسوزد.شیطان به آن زن گفت:پسرت در تنور افتاده و تنش سوخت .زن گفت:اگر این را خداوند مقرر کرده است ،من راضی به قضای الهی هستم.و در این حال شوهرش از راه رسید.زن را دید که نماز می خواند و تنور روشن،در تنور نان ها هستند که پخته شده ولی نسوخته و فرزندش در میان آتش بازی می کند و به قدرت خدا آتش در او اثری نداشته است.وقتی زن از نماز فارغ شد ،دید فرزندش و نانها در تنور سالم هستند و او سریع سجده ی شکر بجا آورد و خدای خود را سپاس گزارد.شوهر فرزندش را برداشت و پیش حضرت عیسی برد و داستانش را برای حضرت تعریف کرد و آن حضرت فرمود :برو و از همسرت بپرس چه کرده و با خدای خود چه رابطه ای داشته است؟زن در پاسخ به شوهرش فرمود:
1.همیشه کار آخرت را به دنیا مقدم می دارم.
2.همیشه با وضو هستم.
3.همیشه نمازم را اول وقت می خوانم.
4.اگر کسی به من دشمنی کرد ،کینه ی او را در دل نمی گیرم و به خدا واگذار می کنم.
5.در کارهای خود به قضای الهی راضی هستم.
6.گدایی را از در خانه ام ماٰیوس نکرده ام.
7.نماز شبم را ترک نمی کنم.
حضرت عیسی فرمودند:اگر این زن مرد بود ،پیغمبر می شد ،چون کارهای پیغمبران را می کند و شیطان نمی تواند او را فریب دهد.

[ یک شنبه 17 دی 1391برچسب:زن و شیطان,شیطان, ] [ 19:26 ] [ حسین ] [ ]
بلعم باعورا و ابلیس

یاد کرد قرآن از بلعم بن باعورا

 

نام بلعم صریحاً در قرآن نیامده است لکن بسیاری از مفسران مضمون آیات 175 و 176 سوره اعراف را درباره او دانسته‌اند:.

 

«وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذی آتَیْناهُ آیاتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطانُ فَکانَ مِنَ الْغاوین‏»

«و بر آن‌ها بخوان سرگذشت آن کس را که آیات خود را به او دادیم ولی (سرانجام) خود را از آن تهی ساخت و شیطان در پی او افتاد، و از گمراهان شد.».

بلعم بر اثر تمایل به فرعون و وعده و وعیدهای او از راه حق منحرف شد و همه‌ی مقامات خود را از دست داد، تا آنجا که در صف مخالفان موسی (علیه السلام) قرار گرفت. . برای انحراف بلعم دلایل دیگری نیز مطرح شده از جمله، نفرین او بر بنی اسرائیل و به فساد و ارتداد کشاندن آن‌ها به وسیله‌ی زنان، دنیا طلبی و حسادت او نسبت به موسی (علیه السلام)

شیطان در آغاز تقریبا از او قطع امید کرده بود ,چرا که او کاملا در مسیر حق قرار داشت,اما وقتی زمینه انحراف و پیروی از هوای نفس آماده شد,شیطان به سرعت او را تعقیب کرد,به او رسید بر سر راهش نشست و کنترل او را در دست گرفت و به وسوسه گری پرداخت و سرانجام او را در صف گمراهان قرار داد.

در تواریخ و روایات نقل شده:وقتی که لشکر موسی به شهر (اریحا)برای فتح آن حرکت کرد,جباران شهر نزد بلعم باعورا رفتند و به او گفتند موسی آمده تا با ما جنگ کند و ما را از شهر و دیارمان بیرون کند,تو بر آنها نفرین کن,بلعم که اسم اعظم خداوند را می دانست به آنها گفت:چگونه بر پیغمبر خدا و مردمان با ایمان نفرین کنمبا اینکه فرشتگان الهی همراه ایشان هستند.آنها اصرار کردند ولی او نپذیرفت,دوباره به هر طریقی بود به این عمل پافشاری کردند.سرانجام بلعم باعورا درخواست آنها را پذیرفت ,برخاست و سوار بر الاغ خود شد تا به کوهی که مشرف بر بنی اسراییل بود برود و در آنجا نفرین کند.مقداری که رفت الاغ از حرکت ایستاد و روی زمین خوابید.بلعم پیاده شد و چنان او را زد که حیوان زبان بسته از جا برخاست, ولی هنوز چند قدمی نرفته بود که دوباره خوابید,و برای بار سوم نیز این جریان تکرار شد تا که خداوند آن حیوان را به زبان آورد و به بلعم گفت:وای بر تو ای بلعم!به کجا می روی؟مگر فرشتگان را نمی بینی که مرا باز می گردانند!بلعم باز هم اعتنایی نکرده همچنان پیش رفت تا مشرف بر بنی اسراییل گردید ,خواست نفرین کند ولی نتوانست و هر گاه می خواست بر آنها نفرین کند زبانش به دعا باز نمی گشت تا وقتی که زبان از کامش خارج شد و دانست که این کار میسر نیست.آن وقت بود که نزد قوم خود برگشت و به انها گفت :راهی جز مکر و حیله نمانده با اینها از راه خدعه وارد می شویم.سپس دستور داد تا زنان را آرایش کنند کالاهایی به دستشان دهند و آنها را به عنوان فروشنده به میان لشکر موسی بفرستند.و بعد گفت:به زنان سفارش کنید اگر مردی از لشکر موسی خواست با آنها زنا کند مانع نشود چون اگر یکی از انها با زنی در آمیزد هلاک می شوند و شرشان از شما برطرف می گردد.به دستور بلعم زنان را به لشکر موسی فرستادند.زمری بن شلوم که رییس تیره شمعون بن یعقوب بود یکی از زنان را گرفت و به نزد موسی برده و گفت :به عقیده تو این زن بر من حرام است ولی به خدا ما از تو اطاعت نمی کنیم،سپس آن زن را به خمیه خود برد با او زنا کرد و افراد دیگر لشکر نیز با به این عمل زشت مشغول شدند .در این وقت خداوند مرض طاعون را بر آنها مسلط کرد و در یک ساعت بیست هزار یا به روایتی هفتاد هزار نفرشان هلاک شدند.

فنحان بن عیزارین هارون که امیر و سپهسالار لشکریان موسی بود در آن وقت حاضر نبود ، وقتی که آمد و از جریان مطلع شد خشمگین شده یکسر به خیمه زمری بن شلوم رفت و او را با آن زن هر دو را کشت و جنازه هر یک را بر سر نیزه ای زد و در میان لشکرگاه می چرخانید و می گفت:خدایا این جزای کسی است که تو را معصیت کند.آن وقت حق تعالی طاعون را برطرف نمود.

فرعون
 

قرآن نتیجه کلی از سرگذشت بلعم و علمای دنیا پرست را این‌گونه بیان می‌کند: «سَاءَ مَثَلاً الْقَوْمُ الَّذِینَ کَذَّبُواْ بَِایَتِنَا وَ أَنفُسَهُمْ کاَنُواْ یَظْلِمُونَ»  ؛ چه بد مَثَلی دارند گروهی که آیات ما را تکذیب کردند و آن‌ها تنها به خودشان ستم می نمودند.».

«بلعم باعوراها» و «بو راهب ها» و «امیة بن ابی الصلت ها» و همه دانشمندانی که علم و دانش خود را در اختیار فراعنه و جباران عصر خود قرار می دهند و در اثر هوا پرستی و تمایل به زرق و برق جهان ماده یا به خاطر انگیزه حسد، همه سرمایه‌های فکری خود را در اختیار طاغوت‌ها می گذارند و آن‌ها نیز برای تحمیق مردم عوام، از وجود این‌گونه افراد حداکثر استفاده را می‌کنند، در حقیقت در حق خویش ظلم می‌کنند و عاقبت شومی در انتظار آن‌هاست و رهایی از این لغزش تنها در سایه هدایت الهی امکان پذیر است:.

«مَن یهَْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِی وَ مَن یُضْلِلْ فَأُوْلَئکَ هُمُ الخَْاسِرُونَ»  ؛ آن کس را که خدا هدایت کند، هدایت یافته (واقعی) اوست و کسانی را که (به خاطر اعمالشان) گمراه سازد، زیانکاران (واقعی) آن‌ها هستند!».

 

 

 

[ سه شنبه 12 دی 1391برچسب:بلعم باعورا, ] [ 10:52 ] [ حسین ] [ ]
بهترین خطبه نهج البلاغه

بسمه تعالی

در روایت است که امام علی(ع) صحابیی داشت به نام هَمّام. او به امام گفت: ای امیرمومنان، پارسایان را برای من چنان توصیف فرما که گویی آنان را به چشم می بینم. حضرت در جواب دادن به او درنگ می کند و سپس می گوید : ای همام پروای از خدا داشته باش و نیکوکاری کن که “همانا خداوند با کسانی است که تقوا بورزند و اهل نیکوکاری باشند.” همام به این سخن قانع نشد و امام را سوگند داد. امام سپس خدای را حمد و ثنا می کند و بر پیامبر(ص) درود می فرستد، سپس می فرمایند[گزیده شده]:
اما بعد، خداوند سبحان وقتی مردم را آفرید از اطاعتشان بی نیاز و از معصیتشان ایمن بود، چرا که نه معصیت گناهکاران زیانی به او می رساند و نه اطاعت فرمانبرداران سودی. پس معیشت مردم را بین آنان تقسیم کرد و هر کس را در دنیا در موضع خود قرار داد. پارسایان در دنیا اهل

بقیه خطبه در ادامه مطلب...


ادامه مطلب
[ یک شنبه 10 دی 1391برچسب:, ] [ 18:40 ] [ حسین ] [ ]
مناظره ابلیس با حضرت عیسی(ع)

خودکشی

روزی عیسی بن مریم(ع)بر بالای بلندی ایستاده بود,در این هنگام ابلیس بر او ظاهر شد و گفت :یا روح الله تو نبودی که می گفتی خداوند هر کاری که بخواهد می تواند انجام دهد.حضرت فرمود :آری.

شیطان گفت:اگر از این کوه بیفتی پایین خداوند می تواند تو را سالم نگه دارد؟حضرت گفت :آری.شیطان دوباره گفت:اگر راست می گویی خودت را از این بلندی پرت کن پایین تا ببینم خداوند می تواند تو را سالم نگه دارد یا نه؟حضرت فهمید که این وسوسه شیطان است,به او گفت ای ملعون سزاوار نیست که بنده ای بخواهد خداوند را آزمایش کند ,بلکه شایسته این است که خداوند بندگانش را مورد آزمایش قرار دهد و این حرف غلطی از که تو می گویی ,اما من به خاطر اینکه به تو ثابت کنم که خداوند می تواند یا نه ,می خواهی خودم را از این بالا پرت کنم؟! ولی همان خدایی که مرا آفریده,انسان را از این کار نهی کرده است,زیرا این عمل یک نوع خودکشی و کاری حرام است,البته اگر بدون اختیار و اراده از این بالا بیفتی و اراده و خواست خدا باشد که تو زنده بمانی تو را سالم نگه می دارد.

[ یک شنبه 10 دی 1391برچسب:, ] [ 17:56 ] [ حسین ] [ ]